پسر فعال و سخت کوشی بود. 14-15 سال بیشتر نداشت که برای تامین هزینه های زندگی اش ، بنایی می کرد.از افراد نیازمند،پول نمی گرفت.با آن که سن چندانی نداشت؛اما درک او از مسائل مختلف،عمیق بود.شب و روزش در کمک به مردم می گذشت. همیشه موقع خرید نان، چند تا بیشتر می گرفت و به زن بیوه ای که خانه اش در نزدیکی خانه ی ما بود، می داد.یک روز به او گفتم : نظام جان!چرا اینقدر خودت را به زحمت می اندازی؟
گفت : مادر!کمک به مردم،حس رضایت خدا را برایم به ارمغان می آورد و همین رضایت برای من از همه ی چیز ها با ارزش تر است.